جوک های لقمان حکیم
یه روز به لقمان گفتن «ادب از که آموختی؟ » سرش رو به علامت تأسف تکون داد و گفت خسته نمی شین از این مسخره بازیا؟
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۶:۳۸
- ۷۰۰ نمایش
یه روز به لقمان گفتن «ادب از که آموختی؟ » سرش رو به علامت تأسف تکون داد و گفت خسته نمی شین از این مسخره بازیا؟
خارج از گود
یه (دوستت دارم) هایی هست...
میدونی دروغه ها، اما قلبت واسه باور کردنش به عقلت التماس میکنه.
پسر : کجا میری ؟
دختر : میرم خودکشی کنم
پسر : پس چرا اینقد آرایش کردی ؟
دختر : آخه فردا عکسم تو روزنامه ها چاپ میشه !
یه دختره تو اتوبوس دانشگاه تعریف میکرد :مامان بزرگم هر روز فیس بوکش رو چک میکنه! باید عرض کنم خدمتتون که مامان بزرگ من فقط بلده با کنترل تلوزیون رو خاموش و روشن بکنه.. از مامان بزرگ هم شانس نیاوردیم...
یه سوال از بچگی مغز منو درگیر کرده…
این که تو جر و بحث بهت میگن
حالا نشونت میدم
دقیقاً کجاشونو میخان نشون بدن؟
روزی صدبار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم
خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟
دختر فقط وقت نماز چادر به سر دارد!!!!
گویی که فقط خدا با او نامحرم است...!!!
دختره متولد ۸۲ نوشته:
“از تنها بودنم راضی نیستم اما خوشحالم که با خیلی ها نیستم... ”
اونوقت ما تا ۱۰سالگی برای هلیکوپتر بای بای میکردیم که چراغ بزنه واسمون!
تنها پیشگیریه مفیدی که ما ایرانیا تو زندگیمون میکنیم
پر کردن آفتابست که یوقت تو توالت گیر نکنیم بدبخت شیم!