همراهی خدا
به خاطر بسپاریم که ،
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است ؛
آرام، بی صدا، همیشگی ...
- ۱ نظر
- ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۲
- ۴۵۶ نمایش
به خاطر بسپاریم که ،
همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است ؛
آرام، بی صدا، همیشگی ...
خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانیکه هراس مرگ میدزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت میگوید کنارت هستم ای تنها…….
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
فهمیدن احساس
کار هر آدمی نیست!
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺷﺐ ﺩﻳﺮ ﻣﻴﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ
ﺯﻧﺶ ﺩﺍﺩﻭ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻴﻜﻨﻪ
ﻣﻴﮕﻪ ﺍﮔﻪ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﻣﻨﻮ ﻧﺒﻴﻨﻰ ﭼﻪ ﺣﺴﻰ ﺑﻬﺖ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺪﻩ ؟
ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻰ ﻣﻴﮕﻪ ﺧﻴﻠﻰ ﻋﺎﻟﻰ ﻣﻴﺸﻪ !
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺯﻧﺸﻮ ﻧﺪﯾﺪ
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺯﻧﺸﻮ ﻧﺪﯾﺪ
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﺑﺎﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺯﻧﺸﻮ ﻧﺪﯾد ...
.
.
.
ﺧﻼﺻﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻭﺭﻡ ﭼﺸﻤﻪ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﺑﻬﺘﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻢ ﺯﻧﺸﻮ ﺑﺒﯿﻨﻪ !!
با دیدن عکس نفرات برتر کنکور به این نتیجه رسیدم که قیافه با رتبه رابطه معکوس داره :|
هرچی قیافه بدتر رتبه بهتر :|
.
.
.
ای پدر خوشگلی بسوزه که نذاشت دکتر شم
. به نظرتون پورشمو بفروشم مازاراتی بخرم بهتره .....
.
.
.
.
.
.
یا قرصامو بخورم بخوابم؟؟؟
ﻣﻐــــــــﺮﻭﺭ ﻧﯿﺴﺘـــــﻢ ..
ﻓﻘﻂ ﺩﻧﯿــــــﺎ ﺑﻬﻢ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ
"تـــــــﻮﺟﻪ "ﺯﯾﺎﺩﺑﯽتوﺟــــــــﻬﯽ ﻣﯿــــــﺎﺭﻩ......!!!
باهرکسی" گرم" میگیری
ﺟـــﻨـــﺒــﻪ نداﺭﻥ" ﺗﻪ" ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ...
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺑﺎﯾﺪ " ﺑــَـــﺪ " ﺑﺎ ﺷﯽ !!! ...
ﺗﺎ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺪﻭﻧﻦ " ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ " ﻭﻇﯿﻔﻪ ﻧﯿﺴت
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﻮ
ﻣﺎﺷﯿﻦ٬ﻧﻮﺑﺖ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﻮﺩ..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺳﺮﻫﻨﮕﻪ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻦ ﺑﺮﻭ ﻋﻘﺐ
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﺍﻭﻣﺪ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻋﻘﺐ ﻧﺸﺴﺖ ..
ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﮐﺎﺭﺗﮑﺲ ﺭﻭﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ...ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺑﻌﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻠﯿﮏ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺍﻭﻣﺪ
ﺭﻓﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺮﻫﻨﮕﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﮐﺸﺘﻪ !!!....
ًبازرس آموزش وپروش وسط سال میره سر کلاس.
بعد از معرفی خودش میخواد ببینه شاگردا چقدر اطلاعات دارن. ازیکیشون میپرسه:
میدونی درب خیبر رو چه کسی کنده؟
بچه میزنه زیرگریه و میگه: آقا بخدا ما نکندیم.
به معلمش میگه: این محصلت داره چی میگه؟؟؟
معلم میگه: راست میگه، من میشناسمش، بچه خوبیه، از این کارها نمیکنه.
بازرسه عصبانی میره پیش معاون و جریان رومیگه، اونم میگه:شما اصلا خودتو ناراحت نکن. چقدرخسارتشه تاخودم تقدیم کنم.
بازرس دیگه جوش میاره و میره پیش مدیر و کل ماجرا رو تعریف میکنه.
مدیر میگه: آقا ما شیفت بعد از ظهرم داریم، حالا از اونام بپرس شاید اونا کنده باشن؟!؟!