جوک های لقمان حکیم
یه روز به لقمان گفتن «ادب از که آموختی؟ » سرش رو به علامت تأسف تکون داد و گفت خسته نمی شین از این مسخره بازیا؟
- ۰ نظر
- ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۶:۳۸
- ۷۰۰ نمایش
یه روز به لقمان گفتن «ادب از که آموختی؟ » سرش رو به علامت تأسف تکون داد و گفت خسته نمی شین از این مسخره بازیا؟
پسر : کجا میری ؟
دختر : میرم خودکشی کنم
پسر : پس چرا اینقد آرایش کردی ؟
دختر : آخه فردا عکسم تو روزنامه ها چاپ میشه !
تنها پیشگیریه مفیدی که ما ایرانیا تو زندگیمون میکنیم
پر کردن آفتابست که یوقت تو توالت گیر نکنیم بدبخت شیم!
طرف می ره خواستگاری واسه پسرش. پدر عروس می گه:
آقازاده دانشگام میرن؟ طرف می گه :مسافر گیرش بیاد چرا که نه!
غضنفر امد در تاکسیو ببنده راننده بهش گفت دستت لای در گیر نکنه!
غضنفر گفت سرت لای در گیر نکنه!!
تا قبل عقد اسمشون پارمیدا بوده
بعد وقتی دارن قند میسابن رو سرشون و خطبه خونده میشه،
یهو میبینی عاقد میگه :.. دوشیزه “خدیجه قره قوزلوی جادوغ آبادی اشگلون تپه اصل”،
آیا بنده وکیلم؟:
به Google Translate دستور یه کیک پزی دادیم برامون ترجمه کنه،
یه جاش میگه :تخم مرغها رو با ضرب و شتم وارد آرد کنید!
زنی بر روی عرشه کشتی تفریحیش ایستاده بود, ناگهان انگشتر الماسش در اب افتاد, زن ناراحت شد و به خانه برگشت, بعد از ٢٠سال زن برای شام ماهی خرید وقت خوردن چیزی در دهانش احساس کرد,.... حتما فک کردی انگشترشه, نه بابا استخون ماهی بوده عزیز
مهندس واقعی گوسفند!
هرچی پشکل می ریزه همش یه اندازست یعنی عجیب توخلقت این بزرگوارموندم!
به معلممون میگم آقا اجازه هست بریم دستشویی؟!!! میگه واجبه؟!
پ ن پس مستحبه!!